بی رویا به قلم الهه محمدی
پارت صد و بیست و دوم
زمان ارسال : ۵۸ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 9 دقیقه
-اونوقت میاد پیشتا.
-اومد خودم میدونم چطور رفتار کنم. نگران نباش!
واقعا برایش مهم نبود شیدانه از آن راه به دلخواهش رد شود یا نه. آنچه در توانش بود انجام داد و با حرف بیتا دست و پای خودش را جمع کرد. چایش را که خورد، بلند شد:
-من برم توام استراحت کن.
-بمون! من و وانام که تنهاییم.
سمت جالباسی رفت و با شیطنت گفت:
-آقا مهندس نصفه شب میاد مهمون ناخونده نمیخواد.
مریم گلی
00چقدر بده عشق یه طرفه ، شیدانه باوجود عشقش به طاها می خواد بچه شو بندازه ،علیرضا توی ذهنش به بچه ها یی که میتونست با شیدانه داشته باشه فکر می کنه ،قشنگ بود ممنونم نویسنده جان